نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

بوی ماه مدرسه

پسرکم امروز اول مهر سال 1393 روز تازگی،روز نو شدن دل وجان برای پذیرش علم وحقیقت.روز کیفها وکفشها ومانتوهای نو.روز بوی خوب وتازه دفترها وکتابها یادم میاد بابابزرگ حسینی مدیر مدرسه شهید علیپور بود ومنم به همین خاطر ذوق مدرسه رفتن م بیشتر.5سالم بودکه بابابزرگ منو با کلاس اولی ها نشوندتاجهشی بخونم ولی وسطهاش اداره فهمید وجلوگیری کرد ومن که کلی ذوق داشتم ودوست پیداکرده بودم دوباره خونه نشین شدم.دوباره کلاس اول ومعلممون خانم ایراندخت یه خانوم میانسال با پلکهای افتاده ومهربون.هیچ وقت یادم نمیره چهره اش،نگران نبودم چون اون موقع فکر میکردم مدرسه مال بابامه.همه باهام خوب بودن. چقد اون دوران شیرین بود.نمیدونم دوران شما چه حس وحالی دارین ؟ام...
1 مهر 1393